تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

اول. محصولی در کار نیست. حقیقت این است که اندیشه یا حتی اندیشه هایی بوده و هست اما بارور نبوده و نیست و حاصلی جز تک و توک درختچه هایی بی برگ به دست نداده است.

دوم. دو ماهی بود خاص به نوبه خود. دورانِ تاهل و عاشقی که خود پر از نکته و اینهاست. دورانِ پس از اپلای که دو سالِ اخیر تمام تمرکزم را به خود اختصاص داده بود و البته تا حدودی به باد رفت و آنچه هم که ماند دیفر گشت. دورانِ بی درسی خارج از محدوده ی تابستان و تعطیلاتِ معمول. و مهم تر از همه دورانی که از بچه ی سه ساله تا پیرمردِ 100 ساله از آنچه که میخواهی بِشَوی و بُکُنی و برسی می پرسد ! دورانی که خود به آن "وضیعیتِ unknown" لقب داده ام. دورانی که خودم هم از آینده ام بی اطلاعم. 

سوم. می توانم پست هایی متعدد و جداگانه مخصوصِ ازدواج یا بهتر بگویم ، عاشقی بنویسم که خواهم نوشت. می توانم از آنچه که این دو ماه پی اش را گرفتم ریز به ریز حرف بزنم که حرف خواهم زد. می توانم از سردر گمی ها، از یاس ها، از حس های وحشتناک و بن بست طور بنویسم که صد البته می نویسم اما آنچه که در ادامه می آید چیزی جز دو سه چند کامنت بر آنچه که در این دو ماه زندگی نامیدم، نیست. کامنت هایی کلی که سعی بر افزایش آنها و باورمند شدن به ایشان دارم. کامنت هایی که دوست تر می دارم تا به عنوانِ هراس از آن ها یاد کنم.

چهارم/ یک : هراسِ فرصت

پذیرفتنِ این واقعیت که در صورتِ عدم وجودِ اتفاقاتِ غیر مترقبه در مسیر زندگی ، عمر و سال های طولانی برای نیل به انواع و اقسام خواسته ها و نیاز ها موجود است، امری است بس مشکل. حال آنکه این پذیرش مقادیرِ قابل توجهی از اضطرابِ " چه شدن؟ و چه کردن؟" را می کاهد.

باور به این موضوع که فرصتی چشمگیر (ولو نسبی) برای آزمون و خطا در آینده موجود است که گرچه کافی نیست اما به هر حال "هست"، دلگرم کننده و گاه آرامش دهنده است. در این سال ها آن چنان از سرعتِ گذرِ عمر در هراس بوده و هستم که برای دست زدن به هر کاری ولو کوچک و بی هزینه، تا سال ها سال بعد را می سنجیدم و امکان سنجی می کردم و دست آخر و در بسیاری از موارد قیدش را می زدم. غافل از آنکه می توان زمانی هر چند کوتاه برای هر یک از مسیرهای مد نظر در نظر گرفت که در آینده ی دور هرگز به چشم نخواهند آمد. 

فرصت هست. باور کنیم که فرصت هست و عجله تنها احتمالِ داشتنِ آینده ای نامطلوب را بالا می برد.

چهارم/ دو : هراسِ تخصص گرایی

انسان معدنِ استعداد هاست. معدنِ توانایی ها. و معدنِ خواسته هایی متفاوت که برای ارضای هر یک نیازمندِ روشی است. در پاره ای موارد برای به کار گیریِ هر کدام از این روش ها ابزارهایی تعبیه شده است که عملا راهِ رسیدن به خواسته ی دیگر را تماما مسدود می سازد و همین می شود هراسی برای پی گیری هر یک از پتانسیل های موجود. ترمزی برای به پیش بردنِ راهی که می روی. بر فرض مثال پیگیریِ تحصیلاتِ تکمیلی در رشته مهندسی می شود سدی بر سر راهِ تحصیلِ علوم انسانی. نیاز به کار و پول می شود سدی بر سر راهِ جهان گردی. هیجان و تمایل به کسب تجربه می شود سدی برای ثبات و قص علی هذا. 

داستان ولی جور دیگری است. اگر هراسِ اول را بر طرف سازیم خواهیم دید که فرصت به اندازه ی کافی برای تعمق و تجربه ی اگر نه همه ی علاقه مندی ها که بخش اعظمِ آن هاست. می توانی مسیر های متعددی را تا به آخر رفت و به عقب برگشت و مسیر دیگری را آغاز کرد. می توان با زمان دادن ، و نه همزمانی ، بُعد به بُعد  پیشرفت کرد. 

چهارم/ سه : هراسِ به کمال نرسیدن

از صد درصد نشدن نباید ترسید. قرار بر تا به آخر رفتن نیست. همین

 

نظرات  (۲)

من یک سال پیش فکر می کردم که این حالت به دلیل عدم ثبات و شرایط در حال گذاری هست که دارم. به این دلیل که داره اتفاق های زیاد و تقریبا مهمی برام میافته. پس طبیعیه که بترسم. اما هنوز هم اونها به همون روشنی قبل توی وجودم هست. نباید باهاشون بی تفاوت برخورد می کردم. یعنی نمی خوام دیگه این کارو بکنم. چون اقلا دیدم که این حس ها و سوال ها تا بهشون جواب ندی یا حداقل با خودت کنار نیای راجع بهشون اصلا دست از سرم بر نمی دارن. باید همون موقع وایسی جلو خودت به خودت گوش بدی و سعی کنی قانع اش کنی. یا اقلا باهاش حرف بزنی و بشنویش. من هنوز هم unknown‌وضعیتم. و این بخاطره اینه که نتونستم با ترس هام روبه رو شم. نتونستم از دست بدم تا بدست بیارم. خیلی برام سخته که طناب شل و نیم بند شناخته شده هام رو ول کنم تا پرت شدم به دنیایی که نمی شناسم. که نمی دونم چقدر می تونه خووب یا بد باشه. شاید اصلا این ترسه باعث شده فکر کنه باید چیزی از دست بره. اما known شدن به چیزی یعنی بقیه اون چیزهای محتمل دیگه نبودن. یعنی از دست دادن تمام چیزهایی که دیگه به اونها known نیستی. این طوریه که ترسه مونده.
پاسخ:
یه کلاسی میرم سارا. استادش حرف خوبی میزد. گفت آدما در واقع از مسئولیت پذیری فراری هستن. یعنی حاضر نیستن یه جا بایستن و یه تصمیم بگیرن و برن جلو چون حاضر نیستن مسئولیت بیست سال بعدِ این تصمیم رو به عهده بگیرن. اینه که می ترسن و واکنششون هم در قبال ترس می تونه انواع مختلف داشته باشه که به نظرم عمده آدم ها فرار رو ترجیح میدن. گاهی هم مثل من یکجور فلج شدگی و انفعال رو تجربه می کنن و قص علی هذا.
باهاش ارتباط برقرار کرد ضمن اینکه هراس هات منو یاد اضطراب هام انداخت که بعضا تو اینستاگرام نشر میکرد :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی