تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

کتابخونه نوشتِ اول

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ

نشستم. توی سالنی که هستم بیش از دو سه نفر نیستن. هدفون توی گوشم نمیذارم. به اندازه کافی محیط بی صدا و آروم هست. یک ساعتی که مشغولم و در اوج تمرکزی که در چند وقت اخیر بی سابقه است درس می خونم به تدریج سالن هم پر میشه. صدای باز و بسته شدن در. صدای کشیدنِ صندلی به عقب. صدای کشیدنِ صندلی به جلو. صدای باز کردنِ بسته بندی کیک. صدای ویبره ی کناری. صدای پچ پچ های چند کلمه ایِ روبرویی با رفیق. صدای تَق تَقِ کفش خانومی که تازه اومده و ناخودآگاه من رو وادار میکنه تا سرم رو بالا کنم و نگاهش کنم. صدای مشمای پر از آجیلِ اون خانومه که اون ته نشسته. صدا صدا صدا. هر صدا از یک نفر. مسئولِ نواختنِ هر نُت از این شلوغی فقط یک نفر. و هر یک از اون یک نفر ها هم تصور میکنه که برای چند ثانیه و یا حتی چند صدم ثانیه قراره که مولدِ صدا باشه و بنابراین ابایی از انجام کاری که در نود و  نه درصد موارد هم واجبه نداره. واقعیت اما اینه که این صداها پیوستگی دارن و مثل یک موسیقیِ کاملا فالش روی اعصاب دیگرانی میرن که یا کلا صدایی تولید نکردن یا حداقل نوبتِ اجراشون هنوز نرسیده. و هیچ کس هم مقصر نیست. نه اینکه متوجه نباشه. واقعا تقصیری در کار نیست. فقط یک عدم هماهنگی ساده. و همین. 

و من داشتم فکر می کردم که چقدر در طول زندگی پیش اومده که من ناخواسته و برای یک مدتی کوتاه حلقه ی یک زنجیره ی بد قواره و بی سر و شکل از انواع و اقسامِ اعمال و رفتار ها بودم و هستم و موجباتِ آزار دیگران رو فراهم آوردم. 

حداقل این اطمینان رو دارم که در فقره ی اخیر و سر وصدا در کتابخونه، همین چند لحظه پیش شرکت فعالی رو تجربه کردم. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی